مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

ساخت وبلاگ
دلم بی وصل تو شادی مبیناد زدرد و محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم تو الهی هرگز آبادی مبیناد
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۲ساعت 12:44  توسط شادمانی بی سبب  | 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 284 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

تا کجا میبردم خیال "او"....مرمر، گاهگداری همین جوری به پنجره نگاه می کند نه که منتظر آمدن کسی باشد می‌داند آمدنی نیست ...همین‌جوری نگاه می‌کند فقط ،...میدانی براي او، يك چيزي داري كه خيلي بزرگ است. بزرگتر از مهرباني ات، چيزي كه آرامش مي‌كند، شايد كم، اما عميق است. . آن هم اين فرصت نوشتن براي توست. تمام اين رابطه همين را براي او دارد. هرجور كه به اين رابطه نگاه مي‌كند مي‌بيند كه چه دوست دارد اينطور دست‌خوش تخيل باشد و پاش روي زمين نباشد. چون اصلاً هيچ جيز واقعي ميان ما نيست. چي هست؟ بودن تو واقعي نيست، حتا نبودنت. تصويرت، بوي تنت،پنجره‌ اتاقت،اندوهت، خوشي‌ات...میداند بی هیچ بهانه دوستت دارد...کاش این هشدار مدام دست از سرش بردارد، این دنگ دنگ ساعت ،اینکه مدام یادش می آورد ،که می رود...که این قاب که غارنشینش شده این‌روزها دارد، لولای درش می‌لنگد... + نوشته شده در  جمعه سوم آبان ۱۳۹۲ساعت 23:17  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : امیدواری, نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 348 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

حالا دیگر سالهاست که من در خلوت و خاموشی هر لحظه، تنها نام و نشان تو را میبینم....تمام سهم من هم از تو، همین شوق بی غایت و قاعده نوشتن و نوشته شدن است. پس دیگر مگو که ساعتی و زمانی، پاشنه دری و دلی را به لنگ می اندازد...مگر بین من و تو، ساعت و زمانیست؟ مگر نه اینکه تمام بود و نبود بین من و تو یک مجاز روشن تر از هر حقیقتیست؟ پس کدام ساعت و کدام روز خواهد توانست این قاب را از من و ما بگیرد....نه رویای من، نه... دیگر نه کتاب کهنه تقدیر و نه کژدم پیر تنهایی... دیگر کسی و صدایی، حتی لحظه ای و دمی، تو را از من نخواهد گرفت... حالا نزدیکتر بیا...بگذار باز عطر نفسهای تو را گریه نوش دمان تنهایی بی تو کنم...بگذار تمام شوم در تو....تمام ناتمام من.... + نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:11  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 319 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

قصه قدیمی است رازهای خفته در دل من، عشق متین و پرحوصله ی تو و این یلدای همیشه منتظر....دلخوشیه قشنگیه اینکه هنوز هم یه قاب سفید اینجا هست که میتونه دلیل زنده بودن من باشه، که میون این همه خستگی و دلمردگی، یه جایی و یه کسی هست که هنوز یادش و صداش و امید به دیدارش ته دلت یه چیزی رو میلرزونه، مثل زخمه های ساز علیزاده و صدای استاد.... که تو اوج لرزش دل و دستت هنوز هم میگه: بزن آن پرده....اگر چند تو را سیم از این ساز گسسته....امسال هم قشنگی اگر در یلدا هست، از بودن تو در زندگی منه، مثل هر سال، چه بگم و چه نه، یادت باشه که "بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود"..... پس بذار اولین فال یلدای امسالت را من باز کنم عزیز:خیال روی تو در هر طریق همره ماست/ نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست.... + نوشته شده در  شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ساعت 11:8  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 310 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

 دلم برای از تو خواندن، از تو شنیدن بسیار تنگ می‌شود. با من حرف بزن!.گاهی بیشتر از یک ستاره  باش. کلمه باش. شعر باش. اتفاقِ  روزانه‌ ام باش...اصلا بیا چند نقطه باش، من باور میکنم که این چند نقطه ابتدای یک شعر بوده...هفتاد سال هم براین سالها بگذرد من یادم نمیرود، دخترکی که باقی مانده زخم خورده دلش را که چندان هم دندان گیر نبود،به تو باخت ،خواست که قصه اش معمولی ترین و ساده ترین ، داستان عاشقانه باشد،بماند ،آن روزها مثل آب از دستانم چکیدند و رفتند.حالا، زمزمه ام شده شعرسایه:ساقی به دست باش که این مست می پرستچون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توستکاشکی از دورها برایم آوازی بخوانی و من گوش بسپرم و نمیرم. + نوشته شده در  سه شنبه هشتم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:52  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 322 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

 

هیچ ﺑﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ
ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ ...
ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ ... ﺩﺭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ .

احمد شاملو

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۵ساعت 19:51  توسط شادمانی بی سبب  | 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 271 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

 

گـر ز خیــال چهره ات عکس فتد به جــام می

مستی چشم مست تو مست کند پیاله را ........

 

پی نوشت:  تمام خوبرویان جمع گردند...... کسی که یادت از یادم بره نی ......

+ نوشته شده در  پنجشنبه سوم تیر ۱۳۹۵ساعت 19:47  توسط شادمانی بی سبب  | 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 361 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

  برهنه به بستر بی کسی مردن،  تو از یادم نمی روی خاموش به رساترین شیون آدمی،  تو از یادم نمی روی گریبانی برای دریدن این بغض بی قرار،  تو از یادم نمی روی سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهایی،  تو از یادم نمی روی سوزن ریز بی امان باران بر پیچک و ارغوان،  تو از یادم نمی روی   تو.....تو با من چه کرده ای  که از یادم نمی روی   دیر آمدی، درست. پرستار پروانه و ارغوان بوده ای، درست مراقب خواناترین ترانه از هق هق گریه بوده ای، درست راز دار آواز اهل باران بوده ای، درست خواهر غمگینترین خاطرات دریا بوده ای، درست اما از من و این اندوه پرسینه بی خبر چرا؟ آه که چقدر سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیده ام چقدر کوچه را تا باور اسمان و کبوتر تا خواب سرشاخه که در شوق نور تا صحبت پسین و پروانه پاییدم و تو نیامدی. باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بوده اند. باز خانه همان خانه، کوچه همان کوچه، و شهر همان شهر ساکت سالیان من اما از همان اول باران بی قرار میدانستم دیدار دوباره ی ما میسر است. مرا نان و آبی، علاقه ی عریانی، ترانه ی خردی، توشه ی قناعتی بس بود تا برای همیشه با اندک شادمانی و شبی از خواب تو سر کنم. "سید علی صالحی"   + نوشته شده در  پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:7  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 250 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

  "ای لحظه ناب ازل، آیینه ی دیدار تو سر شکوه هر غزل، مضمون بی تکرار تو   من از که گویم غیر تو، در هر چه میبینم تویی در عین بی تکراریت، هر بار تو هر بار تو...."   کاش یکی از این میلادها را با تو بودم لااقل ......  سرت سلامت رویای ارغوانی من .....   + نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 14:48  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 247 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18

تمام این‌سال‌ها ، گاهگاهی که  از زندگی جا مانده ام، خسته شده ام، لجم گرفته  زورم آمده ، در چنین لحظه‌­هایی که دیگر نمی‌توانم زندگی کنم، زندگی از لای انگشت‌­هایم سر می­‌خورد، خودم را با دست‌وپای تاول‌دار و زخمی این‌جا پیدا میکنم. تا برایت بگویم ناامیدم ،خسته ام، و این ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است، که خسته شدن ایستگاه آخر نیست وهر کسی  حق دارد گاهی خسته باشد. حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند.ولی اینجا با دل‌خوشی‌های کوچکش هرچند که مزه تلخ قناعت می‌دهند ، امید به دلم آورده و راه را پیدا کرده ام و این  دلخوشی می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد. اینجا ردپای حضورت، فارغ و مستقل از همه چیز، در ذهنم جای دارد.  در دام خیالت شده‌ام شکل خیالی  یک‌رَه به خیالت نرسد این چه خیال است نمیدانم اين‌ها را مي‌گويم تا چه چيزي را نگويم؟ تا بگويم كه دلم خيلي برايت تنگ شده و فكر کردن به  اين همه دوري و فاصله بسیارسخت است.اين‌ها را،مي‌نويسم تا نگويم که دلم برايت تنگ شده .چيزي را آشكار كنم تا چيزي ديگر را پنهان كنم ،که تمام زندگي همين است می‌خواهم برایت  بگویم که این دنیا بدون عشق نمی‌ارزد،که دل باخته را خوف زمستان نیست  + نوشته شده در  جمعه بیست و یکم مهر ۱۳۹۶ساعت 18:52  توسط شادمانی بی سبب  |  مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
ما را در سایت مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-e-sabz بازدید : 250 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 22:18